۱۴۰۲ دی ۲۰, چهارشنبه

چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

 جان به جانم کنی، من از خانه جان می‌گیرم. هرچقدر هم که شبیه زن‌های مستقل باشم که بیرون از خانه دارند کارهای مثلا مهم می‌کنند؛ هرچقدر هم در سفر و حضر باشم و چمدان به دست، سر آخر آنچه من را من می‌سازد، آنچه صلح را برایم به ارمغان می‌آورد خانه است. من در جزییات خانه دوباره زنده می‌شوم. در پاک کردن رد چای از قوری یا رد آب از روی سینک ظرفشویی. با شستن ملحفه‌ها و پهن کردنشان روی بند رخت قد می‌کشم. با بوی پیاز داغ گرم می‌شوم و در سکوت جاری، وقتی که تنها موسیقی خانه صدای عقربه‌هاست، به سال‌ها قبل و بعد سفر می‌کنم. کار کردن روی میز آشپزخانه را دوست دارم و پرسه زدن بی‌هوا در اتاق‌ها و راهروها ذهنم را باز می‌کنم و البته که به وقت سرما، گرمای شوفاژها یا بخاری برقی‌ها محدوده‌ی نشستنم را تعیین می‌کنند. دقایق ممتد از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم، رد سبز شدن و زرد شدن درخت‌ها را می‌گیرم و لیوان چای به دست، صبح را به ظهر و عصر و شب وصل می‌کنم. عروسک‌باز سرطان دست می‌گیرد، خواننده سرطان حنجره و من که از خانه جان می‌گیرم، بی‌خانه در پی آن شب و روز می‌گردم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر