۱۴۰۲ شهریور ۹, پنجشنبه

کمرنگ

 بعضی وقت‌ها بار فیزیکی همه‌ی یادگاری‌ها و صندوقچه‌های قایمکی را روی دوشم احساس می‌کنم. آدم برای ادامه دادن باید و باید بارش را سبک کند. از کجا می‌شود شروع کرد؟ از این وسايل تزیینی که هیچ‌گاه جای خودشان را پیدا نمی‌کنند؟ از نوشته‌های دبستان و بعد به ترتیب دبیرستان و بعد و بعد؟ از برگ‌های خشک شده و یادگاری‌های عجیب و غریب عشق و فراق؟ یا از نامه‌ها و قصه‌های ناتمام و عکس‌هایی که یک روز اثر مهمی بودند یا از نقاشی‌های ناتمام که سال‌هاست در انتظار اتمام نشسته‌اند؟ شاید از آن جعبه کوچک موسیقی که بتهون می‌زند یا از دفتر‌های برنامه‌ریزی و رویاها. آدم از کجا باید بارش را سبک کند که بتواند ادامه دهد، نه اینکه بی‌گذشته بماند؟ با خودم تکرار می‌کنم گذشته گذشته، ولی هنوز وجود دارد. حالا که به هر صورت وجود دارد، من این صندوقچه‌ را خالی کنم. اینطور می‌شود که جعبه‌ی وسایل شخصی‌م خالی‌تر و آن جعبه‌ای که قرار است شب کنار سطل آشغال برود پرتر می‌شود. پر از نامه‌ها و نوشته‌ها و عکس‌ها و یادگاری‌ها و لیست رویاها. من هم سبک‌تر، بی‌آنکه بلرزم از این توانایی جدیدم سرمست می‌شوم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر