۱۴۰۲ تیر ۱۴, چهارشنبه

از دست دادن و به دست آوردن

 حق با جناب است. وقتی دلم خوش است نوشته‌هایم چنگی به دل نمی‌زنند. این را خودم کاملا می‌فهمم. نمی‌دانم من بلد نیستم، یا کلا نوشتن از خوشی و سرخوشی خیلی خوب از آب در نمی‌آید. با اینکه دلم برای کلمه‌ها تنگ می‌شود، با اینکه شاید همه چیز مصنوعی و الکی خوب به‌نظر برسد، ولی من دودستی این چیزی که دارم را چسبیده‌ام. هر روز با خودم تکرار می‌کنم هیچ‌چیزو ابدا هیچ‌چیز نباید بتواند این را از من بدزدد. بیشتر از آنکه پول‌های توی کیف و موبایل توی جیبم را چک کنم، حس خوبم را تحت نظر دارم. نگهبان وجودم شده‌ام، و از نگهبان پایین ورودی که با اینکه ما را خوب می‌شناسد هر شب کارت‌هایمان را چک می‌کند، سفت و سخت‌تر مراقب اوضاعم. جناب ببخشد، ولی این دُر گران را فعلا خودخواهانه نگه داشته‌ام و نوشته‌هام خوب از آب درنمی‌آیند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر