مشکلش این بود که زبان تیز و دل نازکی داشت. به این حالت که زبانش زخم میزد بر هر دلِ سنگی ولی هیچ حرف نیشداری نباید به دل ایشان میرسید. اول و آخرش هم بزرگترها موقع ماستمالی قضیه میگفتند: «توی دلش هیچچیز نیست، شما هم به دل نگیرید». دلش به من چه؟ توش هرچه میخواهد باشد، زبانش را چاره کنید که پاره پاره کرد ما را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر