تمرین یکی از روزهای کلاس نقاشی، کار با دست بود. شروع کردم با اثر انگشتم آویز یک جشن را نقاشی کردم. معلم که به سر میز ما رسید با تعجب پرسید این کار توئه؟ اینجا باید یادآور شوم که من نقاشی خوبی نبودم یا حتی بهتر است بگویم در نقاشی افتضاح بودم. با شوق فراوان که بالاخره من هم توانستم معلم نقاشیمان را به وجد آورم گفتم بله! معلم هم بدون مکث گفت «اگه کار توست که میدانم خرابش میکنی!» همین شد که من مطمئن شدم هیچ استعدادی در نقاشی ندارم و هیچگاه هم توان یادگرفتنش را نخواهم داشت.
۴ سال بعد، جلسهی اول کلاس نقاشی دبیرستان، که از روی اجبار برداشته بودم وگرنه باید به رشتهی دیگری برای دانشگاه فکر میکردم، یک معلم به مراتب بیاعصابتر سر کلاس آمد. یک دستهکلید انداخت روی میز و گفت این را نقاشی کن. مانده بودم چه گلی به سر بگیرم. از همان دبستان به بعد نقاشی را نبوسیده گذاشته بودم رو طاقچه و فکرش را هم نمیکردم روزی مجبور باشم به سمتش بروم. دست به دامن خاله شدم که کمکم کند آن نقاشی را تمام کنم تا حداقل جلوی معلم جدید آبرویم حفظ شود. نتیجه چه بود؟ هرچه از معلمهای جهان اول و غربی در ذهن دارید را دور بریزید چون حداقل این یکی اصلا شبیه به آن چیزی که فکر میکردم نبود. نقاشی را بالا برد و به بچهها نشان داد تا همه با هم به آن بخندند.
قضیه از اینجا به بعدش هالیوودی میشود: از آن روز به بعد جنگ ما شروع شد. تمسخر او و اهمیت ندادن من. سخت گرفتن او و سخت کار کردن من. تمرین و تمرین و تمرین و در نهایت پروژهی نهایی. به پروژهی نهایی که رسیدیم بالای سر من ایستاده بود. کار بقیه را نگاه میکرد و رد میشد اما برای تمام شدن کار من لحظهشماری میکرد. تمام که شد قابش کرد، برد و آویزانش کرد توی دفتر مدیر. چند سال بعد هم که سراغش رفتم، گفتم اگر میشود برای همیشه پیش ما بماند.
کار نهایی من همچنان به خوبی کیت و جولیا و سارا نبود، ولی هر چه بود دل استاد را برده بود و هزار سال نوری با آن دسته کلید فرق داشت. تا قبل از آن من شک نداشتم آدم یک سری استعدادها را ندارد، و تلاش بیهوده هم نباید بکند. بعد از آن جریان فهمیدم که متاسفانه یا خوشبختانه، هرچیزی در این دنیا با تلاش و لجبازی به موقع امکانپذیر است. خوشبختانه چون امیدوارم میکند به رسیدن به آنچه در ذهن دارم و متاسفانه چون در پس هر نتیجهای تلاش بسیاری نهفته و من دلم موفقیت بیتلاش میخواهد؛ همینقدر سحطی و اینستاگرمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر