نزدیک پلهبرقی که رسیدیم گفتم از سمت چپ برو- این طرف منتظر نمان و چون این دفعه بر خلاف همیشهی عالم عجلهای نداشتیم پرسید چرا؟ گفتم از منتظر بودن خوشم نمیآید. با طعنهای که احتمالا هر کس دیگری هم جای او بود در کلامش پیدا میشد گفت: نه که ما عاشق انتظاریم. حرفم را یا شاید عمق حرفم را نفهمید. برای همین بعد از آن، هر وقت که جایی مطرح میکنم از انتظار متنفرم باید سرحدش را هم توضیح بدهم. مثلا بگویم من مسیر طولانی خلوت را به مسیر کوتاه پرترافیک ترجیح میدهم. برایم راحتتر است که نیم ساعت توی خیابان رانندگی کنم تا اینکه ۵ دقیقه پشت چراغ راهنما منتظر بمانم. ۵ دیقه که سهل است، همان ۱ دقیقهای را که وقتی پیادهام باید منتظر چراغ قرمز ماشینها باشم من را کلافه میکند. از تعطیلات بیزارم چون به این معنیست که منتظرم روزهای عادی بازگردند؛ باید صبر کنم شنبه/دوشنبه شود تا مغازهها و ادارات و امثالهم شروع به کار کنند. حتی اگر کاری به کارشان نداشته باشم باز هم تحمل تعطیلات برایم سخت است. از اینجا تا سه ایستگاه دیگر را پیاده میروم اما منتظر اتوبوسی که ۸ دقیقهی دیگر میرسد نمیشوم. از قصد دیر به سینما میروم که تبلیغات تمام شود و نیازی نباشد برای شروع فیلم لحظهشماری کنم. همهی اینها را باید بگویم و بعد هم اضافه کنم بله، میدانم کسی از انتظار خوشش نمیآید، ولی من واقعا با هر لحظه انتظار، حتی برای جوش آمدن آبِ کتری، درست مثل همان ذرات آب بخار میشوم و به هوا میروم. انتظار مرا آب میکند.
حالا منِ بیطاقت در مرداب انتظار فرو رفتهام. به هرچه فکر میکنم جوابش صبر و زمان است. ۵ ماه از ساعت شنی یک ساله گذشته و من بعضی روزها فکر میکنم محال است که ۷ ماه باقی مانده را دوام بیاورم. ۴ سال از پروسه تلاشمان گذشته و من فکر میکنم این چند ماه آخر را نمیکشم. سالها از مهاجرتم گذشته، اینجا خانهی من است اما حالا که تصمیم به بازگشت دارم این چند ماه برایم حکم انفرادی را دارد. یک لیست از کارهای پیش رو دارم که جلوی همهشان همین یک کلمه تکرار شده. کاش خدا به جای الله مع الصابرین، یک جایی میگفت الله مع المنتظرین. حالا درست است که هو معکم اینما کنتم، اما من دلم میخواست جایی تاکید میکرد که کنارت نشستهام تا این روزها بگذرد. چون من صبور نیستم، فقط منتظرم.
کاملا درک میکنم حد و حدود نفرتت رو از انتظار.
پاسخحذفسیاهچالهی بیانتهاست
حذف