سریالهای خارجی را اگر ببینی، یک کلمه/جملهی خیلی ساده در همهشان مدام تکرار میشود: ببخشید. سریالهای ما را ببینی اما جان شخصیتها به معنی واقعی کلمه بالا میآید تا شاید یک ببخشید، آن هم در قالب کلمات دیگر حوالهی طرف کنند. سریالها هم از زندگی آدمها میآیند دیگر. همین خود من، تا وقتی خانهام اینجاست و زبانم چیز دیگری، ببخشید گفتنم راحت و فراوان. وقتی برمیگشتم به زبان مادری، انگار که بخواهم جان بدهم با گفتنش از به زبان آوردنش فرار میکردم. گفتم «برمیگشتم» چون قبلترها اینطور بودم و الان حداقل خودم فکر میکنم خیلی پیشرفت کردهام. یک روز مامان نشست روبرویم و گفت تو اخلاقهای خوب زیاد داری ولی عذرخواهی کردن را بلد نیستی. من هم مثل هر متهم دیگری دردم تکذیب کردم. مامان با آرامش بیشتری گفت از این به بعد بیشتر دقت کن، خودت متوجه میشوی. صدالبته که حرفش درست بود. شروع کردم به رصد کردن رفتار خودم و دستم آمد چقدر چقدر چقدر از گفتن این کلمه فرار میکنم و قسمت بدتر ماجرا آنجا بود که فهمیدم این قضیه در برابر عزیزان ونزدیکانم بیشتر صدق میکند و تا وقتی که واقعا اوضاع آنقدر بههمریخته نباشد که نیازی به عذرخواهی داشته باشم، از گفتنش طفره میروم. تا مدتها فقط خودم را نظاره میکردم و تعداد دفعاتی را که از عذرخواهی سرباز میزدم میشمردم. شمردنش رنج را دوچندان میکرد. دویدن و فرار کردن سختتر میشد و قضیهای که با یک عذرخواهی ساده میتوانست خیلی بهتر تمام شود مدام توی سرم میچرخید. این رصد کردن و رنج کشیدن و همچنان عذرخواهی نکردن انقدر طول کشید تا بالاخره یک جایی تصمیم گرفتم این کلمهی ممنوعه را به کار ببرم. شاید که رنج گفتنش به ملامت نگفتتش بیارزد. از آنجا بود که «ببخشید» گفتن را تمرین کردم. دروغ چرا، هنوز هم گاهی برایم سخت است. با اینکه میدانم به هر دلیلی باید عذرخواهی کنم، باز هم انگار چیزی از درونم مقاومت میکند و خب خوشبختانه چیزی از بیرون این حصار مقاومت را میشکند. از شروع کلمه که آن ب به زبان میآید تا به دال برسد ممکن است هزار سال نوری طول بکشد، ولی بعد از آن رهاییست؛ حداقل برای من اینطور است. ببخشید با «حالا چیزی نشده» و «پیش میاد» و «درستش میکنم» و حتی «حلالم کن» فرق میکند. ببخشید با متاسفم فرق میکند. ببخشید، ببخشید است و حالا مدتهاست معیار من برای سنجش اطرافیانم شده. ببخشید گفتن را بلدند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر