۱۳۹۶ مرداد ۲۶, پنجشنبه

ملحفه‌ها را بشورم روح تازه شود

من آدم خوشی‌های کوچکم. آنقدر کوچک که نمی‌دانم با نوشتنشان چقدر از آن خوشی را به نمایش می‌گذارم. مثلا از بزرگترین لذت‌های زندگی‌ام قدم زدن بدون دمپایی توی خانه‌ی شهرک است. این‌که پاهای برهنه‌ام را محکم روی سرامیک‌های آشپزخانه بکوبم و از صدایش لذت ببرم و عین خیالم هم نباشد خاک عالم را با خودم از این سوی خانه به آن سو می‌برم. خوشی‌های کوچکم همین نشستن روی چهارپایه پلاستیکی آشپزخانه‌ی کوچکم در اینجاست؛ وسط تمیزکاری که خسته می‌شوم و چای می‌ریزم و از پنجره به ماشین‌هایی که با سرعت باید می‌روند و درختانی که سال‌هاست مانده‌اند و مسافران ایستگاه اتوبوس که جایی بین رفتن و ماندن‌اند نگاه می‌کنم. خوشی‌های کوچکم دقیقا همان روزمره‌گی‌هاییست که مرا سر پا نگاه می‌دارند. اشک شوق در چشمانم جمع می‌شود اگر وقت بشود و روی مبل دراز بکشم و دقیقا هیچ کاری نکنم یا به وقت عصر، آن ساعت مفید کاری، بروم بر خلاف جهت بالشم روی تخت دراز بکشم و کتاب بخوانم. و میدانی‌ چه چیز خیلی غمگینم میکند؟ اینکه همین خوشی‌ها هم گاه از من دریغ می‌شود. دریغ میکنم؟ می‌کنند؟ می‌شود؟ نمی‌دانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر