به دختری فکر میکنم که بعد از من روی آن صندلی چرمی که از شدت تمیزی برق میزند، مینشیند. صندلیای که هنوز برای رنگش اسمی پیدا نکردهام. کاراملیِ مایل به فندقیِ نرسیده به سوختگی شاید. به قد و قوارهاش فکر میکنم. صندلی را مثل من به عقب میبرد تا پاها راحت باشند یا دلش میخواهد نزدیک به شیشهی روبرو باشد و زانوهاش خم شوند. خودش را در آینه میبیند یا مثل من به بیرون خیره میشود. به وقت غروب سمت غرب میرود؟ سایهبان را باز میکند یا نور خورشید اذیتش نمیکند؟ وقت برگشت سکوت میکند و دنبال شاسیِ پشتیِ صندلی میگردد یا یک بند حرف میزند. صندلی را به حالت نیمهخوابیده در میآورد و چشمهاش را روی هم میگذارد یا خیره به او به حرفاش گوش میدهد.
به او فکر میکنم. حرف میزند یا مثل همهی آن برگشتنها در سکوت، دستش را دور فرمان میچرخاند؟
موها را دور انگشتم میپیچم، باز میکنم، حالت میگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر