۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

آخرین لحظات نوزده سالگی

همیشه بعدش خوبه. حتی اگه قبلش کلی سختی باشه. حتی اگه موقع ش کللی خسته ت کنه. اما بعدش خوبه. وقتی مهمونا همه رفته ن و یه سکوت دلنشین تو خونه حاکم شده.( سکوت بعد از عروسی از عجیب ترین سکوت هاست)وقتی که می تونی یه قاچ بزرگ از کیک ببری و شروع به خوردنش کنی. بری وسط حیاط از روی صندلی های جمع شده یکیشو برداری و بشینی و شروع کنی به توضیح و تفسیر مهمونا. درست همون موقع که عروس داره با سختی سنجاقای توی سرشو در میاره بری ریسه ها رو خاموش کنی و زیر نور ماه بشینی و برای خودت آروم بزنی زیر آواز
همیشه بعدش خوبه. وقتی یه مهمونی بزرگ تموم میشه و تو مهمونای عزیزترت رو با کللی سختی راضی می کنی شب هم بمونن. بعد شروع کنین بلند بلند خندیدن و اصلا متوجه نمیشی چقدر ظرف تو این زمان شسته شد و چقدر کار انجام شد. تا بیاین بخوابین ببینین نزدیک سحره و دوباره سفره رو پهن کنین( تجربه یک سحر دسته جمعی به مراتب از افطاری دلچسب تر است!). دوباره شوخی و دوباره خنده و دوباره سرخوشی همیشه بعدش خوبه.
بعد یه اتفاق خوب، خوبه. بعد یه اتفاق بد هم خوبه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر