۱۳۹۳ دی ۲۶, جمعه

بادبادک بازی


آفتاب می‌سوزانَد، باران می‌شوید، برف منجمد و مه محو می‌کند. در این میان باد می‌رقصانَد و آن روز باد تمام شهر را در سوز و سرمای دی ماه می‌رقصاند. به پسرک چشمکی زدم که بلند شو وقتش است. دخترک را توی کالسکه گذاشتیم. دست پسرک را گرفتم و راه افتادیم. تمام سربالایی را قدم زنان بالا رفتیم و 'خوشحال و شاد و خندانم' خواندیم.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر