پنجره ها رو باز کرد تا هوا عوض بشه. خوشحال از اینکه بالاخره اون چیزی که می خواستم پیدا کرده همه جا رو نشون داد. همه چی عالی و تمیز و نو بود. تو همون محله و لوکیشینی که می خواستم. با یه حسی که از جوابم مطمعن بود برگشت و گفت: عالیه، نه؟
گفتم: نه
نپرسید چرا. وگرنه براش می گفتم؛
راه برگشت به خونه نباید سربالایی باشه، عصرهای خیس و تاریک پاییز به اندازه ی کافی نفس گیر هستن...!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر