۱۳۹۳ مهر ۲, چهارشنبه

مهر، آبان... وای از آذر


پنجره ها رو باز کرد تا هوا عوض بشه. خوشحال از اینکه بالاخره اون چیزی که می خواستم پیدا کرده همه جا رو نشون داد. همه چی عالی و تمیز و نو بود. تو همون محله و لوکیشینی که می خواستم. با یه حسی که از جوابم مطمعن بود برگشت و گفت: عالیه، نه؟
گفتم: نه
نپرسید چرا. وگرنه براش می گفتم؛
راه برگشت به خونه نباید سربالایی باشه، عصرهای خیس و تاریک پاییز به اندازه ی کافی نفس گیر هستن...!‌

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر