یه روزایی هست که آدم ایمانشو به هر آدم و هر چیزی از دست میده. یه چیزی فرای نا امیدیه. انگاری که همه ی فانتزی های دنیا توی عالم رویا کشته شده باشن و فقط طعم تلخِ یه واقعیت دوست نداشتنی می مونه. ترازوی عالم شدیدا یه طرفه میشه و درست همین موقع آدمهایی که کللی روشون حساب می کردی یه جوری که خودشون هم نمی دونن کار رو خراب تر می کنن.
تو تمام مدتی که از این روزا کم نداشتم، درست تو نقطه ای که به یقین می رسیدم وضع همینه که هست یه جور معجزه واری پیدات میشد و با یه حرف و یه حرکت و عجیب تر از اون با یه سکوت خیلی خیلی به موقع بهم می فهمونی که از این خبرا هم نیست. آدم خوبا ممکنه کم بشن، ممکنه تو زندگی ت گم بشن، ممکنه دور وایسن ولی هستن، یه جایی تو همون دنیا که تو ازش دست کشیدی. به آدم می فهمونی که وضع همین هست، ولی میشه گذشت و بخشید و خیلی جاها ندید گرفت تا ترازو برگرده سر جاش. اصن هیچ کاری هم که نشه کرد، میشه یه لیوان آب طالبی خرید و گوشه ی خیابون نشست و خورد و گفت بی خیال دنیا.
تولدت مبارک پیامبر روزای بی ایمانی من
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر