گوشی را که خاموش کردم اشک هایم سرازیر شد. در هزار فرسنگی خیالش هم نبود که بنشینم و برای اتفاقی که خیلی معمولی از آن حرف می زدم اینطور گریه کنم. بعد ها احتمال دارد که ازم بپرسد اصلا تو کجای این داستان بودی که وظیفه ی ابر بهار را در این شب تاستانی به عهده گرفتی؟ و احتمالا هم جوابی برای سوالش ندارم.
رد اشک ها را می گیرم تا ببینم به کجا می رسم؛ خدا زده بود پس کله ی شانسش. بدجوری هم زده بود. نه به خاطر تمام فکر و خیال های -حالا- باطل شده اش. نه به خاطر گریه های دیشب و پریشب و به احتمال زیاد امشب و فردا شبش. نه به خاطر امروز ظهر و امروز عصر و همین الانش. فقط به خاطر اینکه بین همه ی آدم های اطرافش نشسته بود و برای من گفته بود و هر آنچه دلش می خواست بشنود را نشنیده بود.
وقتی میان این همه اگر و ای کاش های توی ذهنش نیاز به تایید و تصدیق داشت، مدام باید بدترین حالت را برایش شرح می دادم که همه ی اگر ها ممکن است و ای کاش ها در دورترین جای ممکن نشسته اند. توی لحظه هایی که ایمانش را به معجزه ی دوست داشتن از دست داده بود، درست در همین لحظه هایی که باید برایش از شکوه عشق میگفتم چه بی رحمانه عظمت تنهایی را برایش شرح می دادم. و باید لابه لای حرف هایم بهش می فهماندم که چطور وقتی با خودش زمزمه می کند 'چرا گرفته دلت' صدایش نلرزد. و احتمالا در همین لحظات بود که اشک ها شروع به سرازیر شدن می کردند.
صبح که از خواب بیدار شدم باید این را توی گوش دنیا فریاد بزنم که من دلم فقط خنده ی دخترک را می خواهد. دلم می خواهد همیشه توی لباس های رنگی و کفش های سرخابی ببینمش. دلم می خواهد همه ی دغدغه ی دخترک این باشد که عکس هایش با عینک زیباترند یا بدون عینک. دلم می خواهد دخترک یک روز بیاید و برایم بگوید که چه ضرر بزرگی کرده ام احساساتم را به عقل فروخته ام. برایم بگوید که هنوز دوست داشتن وجود دارد. دلم می خواهد دخترک سپیدار باشد. توی باد برقصد بی آنکه نگران نگاه کسی باشد. من دلم می خواهد زندگی دخترک پر از شادمانی بی سبب باشد. کاش دخترک بداند که چقد چقدر چقدر دلم همه ی این ها را می خواهد... کاش دخترک فرار را خوب یاد می گرفت؛ آنوقت بود که حاضر بودم به خاطرش از جایم بپرم، طوری که بیست سانت بلند تر از حد معمولم شوم و توی چشم هایی که دوستشان ندارم زل بزنم، یک سیلی محکم توی صورتش بخوابانم و بعد فریاد بزنم که فرار کن. همه چیز تمام شد. بی خیال همه ی مانتوهایی که گیلاس های له شده کثیفشان کرد. حالا دلت فقط شور بچه ها را بزند.
آی دخترک، همه ی غم هات را بسپار به من، به تماشای رهایی تو می ارزد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر