۱۳۹۸ اسفند ۳, شنبه

ما آنقدر خوشبخت نیستیم که وقتی حالمان به هم می‌خورد و هرآنچه اسید در وجودمان هست و نیست به یک‌باره بالا می‌آید، کسی موهایمان را از پشت بگیرد یا دستش را روی شانه‌هایمان بگذارد. کسی شبیه احمد پشت فرمان نیست که مثل سپیده از او بخواهیم کنار بزند و خیلی دراماتیک‌وار کنار جاده و فنس‌ها بالا بیاوریم. ما حتی مثل مینا نیستیم که وقتی در اوج ذلت همه‌ی وجودش از حلقش بیرون آمد، دسته‌ای آدم دورمان جمع شوند و حق را برای چند لحظه‌ای هم که شده به ما بدهند. سهم ما این است که به هر جان‌کندنی باشد خودمان را تکان بدهیم و سرمان را در کاسه‌ی توالت کنیم، دستی به کاسه بگیریم و فشار دهیم که وقتی دل و جانمان به هم می‌پیچد با دردش مقابله کنیم و دستی دیگر تلاش کند موها را از توی صورتمان جمع کند. بعد هم بی‌جان بنشینیم کف دستشویی تا شاید بلکه دوباره نیروی زندگی و نه آبی و دستی از سوی کسی، بلندمان کند و برمان گرداند به اتاق. در میان دیگران خیلی چیزها به خوردمان می‌دهند و در تنهایی هر آنچه بود را بالا می‌آوریم.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر