۱۳۹۸ مرداد ۲۸, دوشنبه

بریم بیایم

چانه‌ی دست (این اصلاحیست که برای قسمت پایینِ کف دست اختراع کردم) را در چشم‌ها فرو کرده و محکم می‌مالیدم. ریمل دور چشم‌هام پخش شده بود و من فکر کردم بد نیست صورتم همینطور بماند، بلکه از قیافه‌ام تشخیص بدهند چه  حالی‌ام و حداقل کاری به کارم نداشته باشند. عصبانیت در وجود من همچون روغن در آب ، غیر قابل حل شدن و همچون روغن روی سطح پلاستیکی، غیر قابل جذب است. برای همین است که تا وقتی خشمم تخلیه نشود، ذره‌ای بهتر نمی‌شوم.  وقتی هم که فرصت حل شدن به آن عصبانیت ندهم، آماده‌ام برای تلنبار کردن خشم بیشتر و این یعنی روغن بیشتر و محلول ناحلال و اوضاع قمر در عقرب.

خیلی خوابم می‌آید و از شما خواننده محترم تقاضا دارم تا فردا صبر کنید که برگردم و این نوشته را تکمیل کنم.
با تشکر


ادامه: خسته بودیم ولی قول تولد سر جایش بود. پس تصمیم گرفتیم یک تم راحت وضع کنیم برای تولدی که ساعت ۱۱ شب برگزار می‌شد و برگزار کنندگانش یکی از یکی خسته‌تر. قرار بر آن شد که هیچ آرایشی نکنیم و فقط رژ قرمز بزنیم. قبل‌ترها نوشته بودم که برخلاف آنچه خانم شنل گفته بود «اگر غمیگینی رژ بیشتری بزن و حمله کن»، من یکی وقتی رژ بیشتر، خاصه قرمز، می‌زنم فقط شبیه یک جوکر غمگین می‌شوم. یک سلفی گرفتم و آماده بودم برای اویی که پرسید چطوری بفرستم و بگویم بیرونم این و درونم غوغا. نفرستادم. دل دادم به رقص تولد و خویشتن‌داری و لیلا و ناهید و اندی. دروغ چرا، حالم بهتر شد. تصمیم گرفتم حالم بهتر باشد و شد. کم‌کم دارم ناخدای خودم می‌شوم و حقیقتا حس عجیب و جدیدی است. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر