احتمالا اولین بارها برای مسابقهی مشاعرهی مدرسه پشت سر هم تکرار میکردم «دردم از یار است و درمان نیز هم». انقدر تکرار کردم تا حفظ شوم. حرف د زیاد به کار میآمد. سالها گذشته و خیلی از آن بیتها از خاطرم رفته ولی آخرش رسیدم به همین که دردم از یار است و درمان نیز هم. حرف د زیاد به کار میآمد پس بعد از آن یاد گرفته بودم «درد ما را نیست درمان الغیاث» و حالا دوباره به همین رسیدم که نیست درمان. الغیاث. رک و راست بگویم. متنفرم از اینکه حرفهایم را اینجا بنویسم تا غیرمستقیم به تو برسند. تا شاید ماهی و سالی یکبار از اینجا رد شوی و شاید چشمت به بعضی کلمات بخورد و شاید حدس بزنی با توام و شاید برای لحظهای به من فکر کنی. رک و راستتر بگویم متنفرم از اینکه از ترس اینکه اینجا را بخوانی و غرورم بشکند مدام مجبور شوم سکوت کنم و چیزی نگویم؛ از ترس آنکه بفهمی هنوز هم روزهای زیادی مثل پرندهای که در اتاق حبس شده باشد هزار بار به شیشهی پنجره میخورم و به زمین میافتم.
همه جای دنیا دعوا سر این است که فلان دولت و بهمان حکومت چه چیزی را از مردمانش دریغ میکند. مردمان هم همه جای دنیا صبحتاشب و شبتاصبح میکوشند تا به آنچه از آنها دریغ شده برسند. ولی طلبکاری من نه از دولتها و حکومتهاست نه از روزگار و قوانین. طلبم از آدمهاییست که وجودشان را دریغ میکنند. حالا به هر دلیلی؛ این عین نامردیست.
حالا انگار که برای همه چیز دیر شده باشد، فقط منتظرم نوبت به ی برسد تا بگویم «یاد باد آن کو به قصد خون ما/عهد را بشکست و پیمان نیز هم» و بعدبه تقلا و کوبیدنم به شیشهی پنجره ادامه دهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر