۱۳۹۷ فروردین ۲۹, چهارشنبه

پاییزان پاییزان

سگ سیاه افسردگی که حمله کرد، پرت شدم ته سیاه‌چاله‌ای که هزار سال نوری تا نور فاصله داشت. به هزار بدبختی و رنج قدم‌قدم بالا آمدم، رسیدم به جایی که نور به صورتم تابید، امید بیرون آمدن از چاه پیدا کردم که ناگهان کسی صدایم کرد، برگشتم ببینم که بوده، دوباره پرت شدم ته سیاه‌چاله. این‌بار بی‌جان‌تر. ناامیدتر. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر