۱۳۹۶ آبان ۲۲, دوشنبه

سر جنون سلامت که بهترین علاجه*

من یکی بنده‌ی رویاها. اصلا سر در زندگی‌ام نوشته‌ام «من رویاهایم هستم». آن‌ها را زندگی می‌کنم. روزها به وقت کار می‌بینمشان نه شب‌ها به وقت خواب، ولی شما بگو حالا با این همه رویاهای دود شده چه کنم؟ میم که مُرد زانوی غم به بغل گرفتیم که چگونه‌ بنشینیم پای بازی‌های جام‌جهانی. چگونه تاب‌ بیاوریم هر بار شنیدن اسم ایتالیا را. ولی تاب آوردیم. آدمی‌زاد بیشتر از این‌ها تاب و تحمل دارد. نشستیم و دیدیم بازی‌ها را. چرا؟ چون رویای ما بود. چون رویای میم بود. ایتالیا باخت و حذف شد. بوفون گریه کرد. من گریه کردم. ما گریه کردیم. خانوم میم آن بالا... . بابا گفت فوتبال زندگیست. زندگی پر از باخت است. ما گفتیم قبول. رویاها هم که لابد جزو زندگی نیستند. غمگین بودم از این رویاها که یکی پس از دیگری به باد می‌رفت. غصه می‌خوردیم که چهارسال دیگر بوفون نیست. نیست که اگر قهرمان هم شدیم، جام را بالای سرش ببرد. اشک‌ها را پاک کردیم و ادامه دادیم. ۴ سال گذشت و بوفون ماند و به امشب رسید. گفتم خدایا من همان رویاهایم هستم. این دفعه را حواست باشد. نشد که نشد. ایتالیا حذف شد. به اول راه هم نرسید. بوفون اشک ریخت، خداحافظی کرد. و رویاها دورتر از همیشه شدن. من یکی که بنده‌ی رویاها بودم، ولی چرا رویاها از من می‌گریزند؟




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر