شبیه به آنتیبیوتیکِ از حد گذشته، شده. تاثیرش را از دست داده. تپه دیگر آنقدر بلند و سخت نیست که برای بالا رسیدن نفسنفس بزنم. که نفسنفس زدن از یادم ببرد هر آنچه هست و نیست را. یادم نمیرود. ذهنم پی نفسها نمیرود. پیش تو میماند. باید بروم سراغ بعدی. بگردم ببینم نزدیکترین کوه کجاست. جای تپه از کوه بالا بروم. بالا رفتن از کوه هم که خاصیت خودش را از دست داد، فرهاد بشوم. تیشه به دست بگیرم. به کوه نزنم اما. به جان خودم بزنم. شاید به در آیی و بعد بتوانم از تو بگریزم. دو پای فرار دارم، هزار پای دیگر قرض بگیرم و بدوم به ناکجا آباد. به دشت و صحرایی که برای گریختن از تو مجبور به شمارهی نفسها نشوم. گرمم نشود وسط زمستان و به لرزه نیفتم وسط تابستان. اشکم مثل رود نیل نباشد. خشک شود مثل زایندهرود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر