بعد از ۸ سال مقاومت، که دو سالش به حق نفسگیر بود، قبول کردیم که ما هم در آن شهر خانهای داریم. قبول کردیم که ورودمان به آن شهر برابر با گذر از زیر درخت انار و قدم زدن روی موزاییکها و رد شدن از کنار حوض خیالی و نشستن روی ایوان و خوابیدن توی آن اتاق قدیمی با رنگ کرم پاستل کنار آن بخاری نیست. قبول کردیم که جای چمدانهایمان توی اتاق تهی کنار گنجه رختخوابها نیست و به وقت حمام رفتن نیازی به چک کردن آب گرمکن نیست. قبول کردیم که از این به بعد مهمان آن خانهایم نه ساکنش. قبول کردیم برای رسیدن به خانهای که مال ماست باید از در اتوماتیک رد شویم، آسانسور سوار شویم و از پنجره که به بیرون نگاه میکنیم چشممان به هیچ درختی نیفتد.
حالا و بعد از این سفر من رسما سه خانه دارم و همین یعنی خانهای ندارم، به جز آن یکی که در خواب میبینم: خانهی آقاجون
فروردین ۹۶
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر