روبری خانهام یک کانال آب طولانی و عریض و زیباییست. کمی آنورتر دریاچه است. وسط شهر رودخانه و اگر یک ساعت از شهر دور شوم دریا. ساکن جزیرهام؛ سالهاست. و آنچه مرا از برگشتن به تهران میترساند بیآبی ست. بیپناهی. و آنچه مرا هر روز بیشتر از قبل به بوشهر وابسته میکند، آب زلالیست که دور تا دورش را فراگرفته. دلم را قرص میکند که اگر روزی روزگاری دلم گرفت، حالم خوش نبود، حوصله کسی را نداشتم، درست شبیه آن جمعه شب، میتوانم بدوم به سمت دریا و به فاصلهی کوتاهی برسم به ساحل امن. بعد همهی آن دلهره را پرت کنم توی آب، روش یک سوپ تند بخورم و بعد برگردم به زندگی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر