علي آقا بیآنکه كار خاصي كند همينطور روي مبل نشسته بود و به جاي تلوزيون روشن روبرويش، به ديوار سفيد بالاي آن چشم دوخته بود. ساعت از ١٢ گذشته بود و منير خانم آخرين دستمال را روي كابينت كشيد. براي دو نفر، چاي توي استكان شيشه اي ريخت و با خرما در سيني چوبي قرار داد. به سمت اتاق بچهها رفت كه زودتر خوابيده بودند. در اتاق را بست و روي مبل كناري علي آقا نشست. به دنبال سوالي براي شكستن سكوت حاكم بود و پرسيد"امروز دير اومدي خونه، كارت طول كشيد"؟
علي آقا در جواب گفته بود" سر راه يك درخت ديدم، نشستم زير سايه اش گريه كردم." بعد آمدم خانه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر