گاه شبیه زنهای «خستهی» توی فیلمها میشوم. فیلمهای آبی-خاکستری و خالی از زرد و نارنجی. آنهایی که توی عصرهای پاییز ضبط میشوند: به وقت گرگ و میش.
آنقدر شبیهشان میشوم که مینشینم به تماشای خودم. تماشای زنی در تاریکی از خانه بیرون میرود و در تاریکی به خانه برمیگردد. برای رسیدن به اتوبوسِ برگشت، مسیر را با کیسههای خرید دستش میدود و وقت نشان دادن بلیت نفسنفس میزند. بعد خودش را میرساند به صندلی کنار پنجره، سرش را تکیه میدهد به شیشهی سرد و موهای وز و فرش از کنار گوشهایش بیرون میزند. بعد آنقدر به فکر میرود که ایستگاه خانه را رد میکنند و مجبور میشود یک ربع پیاده برگردد.
گاه شبیه «مادر»های فیلمها میشوم. بیآنکه بچهای در کار باشد. شبیه آنهایی میشوم که به محض رسیدن به خانه قبل از اینکه لباسها را عوض کنند به سمت آشپزخانه میروند، برنج خیس میکنند و یک بسته گوشت چرخکرده بیرون میگذارند و بعد آشغالها را بیرون میبرند، پردهها را میکشند، ظرفهای کثیف را توی ظرفشویی میچینند و آنوقت به سمت اتاق خواب میروند.
گاه شبیه زنهای «تنها» توی فیلمها میشوم. همانها که از روی عادت، نرسیده به درِ خانه دست در جیب میکنند تا کلید را دربیاورند. نه کسی در خانه منتظرشان است و نه قرار است در انتظار کسی باشند. همانها که بیاختیار و بلند آواز میخوانند و سخت گریه میکنند.
گاه شبیه زنهای «معمولی و حسابی مشغول» فیلمها میشوم؛ باز هم تنها البته. آنها که وقتی به خانه میرسند پیغامها را چک میکنند و یادشان به صدهزار کار عقب افتاده میافتد. بعد شروع میکنند به پس دادن تماسها و توضیح دادن گذر روز و روزگار به خانواده و دوست و آشنا.
و گاه زنی خسته و تنها و مادری سختکوش میشوم که بعد از انجام دادن همهی کارها، شیر را روی گاز میگذارد تا بجوشد و باز آنقدر درگیر فکر و خیال میشود که شیر سر میرود و اجاق گازی که دو روز قبل کلی وقت صرف تمیز کردنش کرده بود به حالت قبل برمیگردد. شبیه زنی میشوم که شبها به سیاهی شب نگاه میکند و میخوابد، و صبح به امید تابش آفتاب از خواب بیدار میشود. در سکوت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر