درخت توت که قطع شد مات و مبهوت ماندیم. ابریشم که تبدیل به جای پارک ماشین شد خشمگین شدیم. رز رونده که از دست رفت حسرت خوردیم. شمشادها که محو شدند دندان به جگر گرفتیم. انار که جای سایهاش را به آفتاب محض داد سکوت کردیم. گلابی و خرمالو که بی شاخ و برگ شدند آنقدر عادت کرده بودیم به چهرهی تبر، که چوبهاش را جمع کردیم برای آتش زمستان. مات ماندیم و خشمگین شدیم و حسرت خوردیم و دندان به جگر گرفتیم و سکوت کردیم و احترام گذاشتیم. به دستی که تبر را گرفته بود احترام گذاشتیم شاید خشمش تمام شود و دست از سر باغ بردارد. ما تمام شدن خود را لحظه به لحظه دیدیم و هر کداممان شب در رختخوابمان گریستیم و روز حفظ ظاهر کردیم و خندیدیم. به احترامِ آنچه و آنکه نمیدانستیم چه بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر