۱۳۹۵ مهر ۲۱, چهارشنبه

ناآرام در خواب


وقت جدایی که رسید، آوار پشیمانی و پریشانی بر سرت خراب می‌شود. پشیمانی از اولین دیدار و اولین گفتار، تا واپسین نگاه‌ها و آنچه در پس‌شان نهفته. نشست به دوره کردن هرآنچه پشیمانی به بار آورده بود و روی کاغذ آورد هرآنچه پریشانش کرده بود .سر آخر رسید به همان‌جا که ایستاده بود، آنجا که به آخر رسیده بود؛ پشیمانم از بازگشتت. همان که برایش لحظه‌ شماری می‌کردم. به خیالم که بازگشتت وعده آغوش باشد. وعده پرسه و بوسه. غافل از اینکه وعده‌ی پایان بود.مهر تمام شدن را به دفتر زد. و یادم آورد گاه همه‌ی آن نیمه‌کاره‌ها و بلاتکلیفی‌ها چقدر دلنشین‌تر از دیدار است. دیدار به قیامت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر