۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

بیش باد

حسابش از دستم در رفته بود که چند روز منتظر ماندم، ولی بالاخره امروز قسمتم شد که تا ظهر بی‌مزاحمت بخوابم. بیدار که شدم، بلند شوم و دو ساعتی هم دور خودم بچرخم. ساز بزنم. بعد هم روی کاناپه سفید بنشینم و بیرون را ببینم که باران می‌آید و خوشحال باشم که  مجبور نیستم توی خیابان بدوم و از این ساختمان به آن ساختمان و از این قرار به آن قرار برسم. باران بند بیاید و درخت پشت پنجره توی باد برقصد و من پشت لپ‌تاپ بنشینم و به کارهای بی‌اندازه عقب افتاده برسم و بنویسم و بخوانم و لم بدهم. خسته که شدم بی‌عذاب وجدان همه چیز را کنار بگذارم و شربت گلاب عسل درست کنم و بعد دلم نگیرد که هوا کم‌کم تاریک می‌شود و شب پرده می‌کشد روی ساختمان‌های روبرو. معمولی‌ها ایده‌آل من‌اند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر