۱۳۹۴ دی ۱۸, جمعه

تَرَک

قبل‌ترها می‌گفتم پاییز، بعدها دیدم بهار بدتر می‌شود. تابستان آتش می‌گیرم و زمستان هم... . حالا برایتان می‌نویسم به هر ساعت و هر لحظه و هر فصل که باشد، هوا لبریز از دلتنگی‌ست. دلتنگی روی ماه شما خانم میم. شبیه تکه پارچه‌ی پوسیده‌ای شده‌ام در دستانِ دلتنگی، که زن‌ِ رخت‌شوست و محکم مرا می‌فشارد و چنگ می‌زند، بعد هم بی‌جان و بی‌رمق روی طناب زندگی رهایم می‌کند تا خشک شوم. خشکِ خشک. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر