۱۳۹۲ آبان ۷, سه‌شنبه

جایی میان آسمان و زمین



از دستش عصبانی شدم و گفتم: اصلا سال دیگه نمیام. اگرم بیام با شما نمیام.
گفت: تو نیای؟ تو اگه نیای دیوونه میشی. گفتم: حالا می بینی.
نرفتم. ولی راست گفت. دیوونه شدم. از همون لحظه هایی که اخبار نشون میداد مسافرا دارن عازم میشن. از همون موقعی که زنگ میزدن خونه و خداحافظی می کردن. هر مناسبتی یه بهونه ای برای یادآوردی بود. که بگم این موقع مدینه بودم، این موقع کنار بقیع بودم، همین روزا بود که آماده رفتن به مکه میشدیم.تلوزیون مدام بین برنامه هاش لبیک میذاشت. یاد قشنگ ترین کلمه ای که بر زبونم آوردم می افتادم. یاد عزیزترین لحظه. وقتی برعکس همه ی وقتایی که دعا می کنی. این دفعه تویی که به خدا لبیک میگی، به دعوتش. دستت رو میذاری تو دستای امنش و آروم میشی. 
رفتم مشهد. طاقت نیاوردم. باید میرفتم جایی که عطر اون فضا رو داشت. رفتم که آروم بشم ولی دلتنگ تر شدم. برگشتم تهران. شب عرفه بود. چشمامو می بستم و تو صحرای بی نظیر عرفات راه می رفتم. به مردم نگاه می کردم. به کوه رحمت. به آدمایی که قشنگ ترین خواب ها رو میدیدن. چشمامو باز می کردم و میدیدم تو خونه م. آه می کشیدم و می خوابیدم. فرداش رفتم بازار. دعای عرفه می خوندن. دوباره چشمامو می بستم. خودمو زیر آفتاب 60 درجه تصور می کردم. داغ می شدم. چشمامو باز می کردم و میدیدم تهرانم. یخ می زدم. شب های منا شد. تلوزیون تصویر مستقیم نشون میداد. غصه می خوردم. مچاله میشدم. دلتنگ و دلتنگ و دلتنگ تر. شب عید شد. بابا گفت بریم بیرون شب عیدی. یادم میومد که پارسال تو چادرای منا چه جشنی داشتیم. با همه ی سختی و کمبود ها. روز عید شد. دوباره چشمامو بستم. یاد لحظه ای افتادم که یکی میومد و داد میزد قربانی ها رو کشتن. عیدتون مبارک. حجتون قبول. لبخند میزدم. چشمامو باز میکردم. صدای مامان از اتاق میومد. دیدم که تو خونه م. بازم یخ زدم. سه روز گذشت. سرمو بالا کردم. ماه رو دیدم. کم آوردم. یاد تمام لحظه هایی افتادم که ماه دور زمین میگشت، من روی زمین دور خدا. یاد تمام 7 دوری که چشمام به ماه دوخته شده بود. تا نشونه ای باشه برام. تا هر وقت که می بینمش یاد عزیز ترین شب ها بیفتم. تموم شد. هر چی که بود. با هر سختی که بود، فکر کردم گذروندمش. از یاد بردمش.
امروز مامان گفت عیدت مبارک. یادم اومد پارسال شب عید مهمونی م بود. یادم اومد شب عید، از اولین شبای دلتنگی برگشتن بود. یادم اومد که یادم نمیره. برعکس، پر رنگ و پر رنگ تر میشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر