بنشینی پشت کامپیوتر تا دستی به سر و روی درایوها و فایلها بکشی. به امید اینکه دو تا نقشهی به درد نخور از کارهای اخیر و چهار تا عکس اضافی و چند تا فایل دانلود شده بیمصرف را پاک کنی و تمام. بعد بی هوا غرق شوی میان خاطرههای چندین و چند سال. پاییز و زمستان هجوم یکباره بیاورند و تو چشمها را ببندی و دست را روی شیفت و دیلیت بگذاری، مبادا آن روزها تکرار شوند. داستان به عکسها ختم نمیشود. نوشتههای قدیمی پیدا میشوند: نامهها، گلایهها، روزنوشتها و خاطرات. بکآپ وبلاگ قدیمی. فیلمهای محبوب، کلیپ مراسم میم. خندهی مادربزرگها، عکسهای دایی. دوستیهای تمام شده. آدمهای محو شده در زمان. سختی انتخاب و دوراهی برای نگه داشتن بعضی و از بین بردن بعضی دیگر. آخر سر از پشت کامپیوتر بلند میشوی. نفس عمیقی میکشی و در آینه خودت را تماشا میکنی؛ میبینی که هنوز هم زندهای.دوام آوردهای.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر