۱۳۹۳ اسفند ۲۱, پنجشنبه

تو را من چشم در راهم*

کتایون ریاحی تو سریال شب دهم، به تنهایی یه تخت دو نفره داشت و این موضوع حسادت من رو برانگیخته بود. بعد از سال‌ها که همچین چیزی نصیبم شد فهمیدم حسادتم بی خود نبوده. اینطوری میشه به جای یه بالش، چهار پنچ تا پخش کرد تو تخت، یه سری عروسک گاو و شتر و مرغ هم داشت که اگه بالش راحت نبود سرتو رو اونا بذاری. میشه یه لحاف بزرگ انداخت و تو شبای زمستون زیرش گم شد. از همه مهمتر اینه که میشه وقت بی‌خوابی به قطر تخت دراز کشید و اگه افاقه نکرد به عرض تخت حتی! اینا همه مال وقت تنهاییه، ولی شاید بزرگترینش این باشه که خیال آدمو راحت می‌کنه وقتی فا میاد اینجا. جاش ور دل خودته.
به این فکر می‌کنم که امشب به جای شونصد تا بالش و عروسکای شتر و گاو و مرغ، فا اونجا دراز کشیده و تا دیر وقت می‌تونیم بگیم و بخندیم و هزار راز مگو رد و بدل کنیم و بعد لپ‌هاش رو که از بس همه از بچگی کشیدنش، مویرگ‌هاش پاره شده محکم ببوسم و بعد به خواب بره. و البته که نذاره من تا صبح بخوابم! 

*نیما یوشیج

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر