۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه

با قاشق برات ساز می‌زنم و دلکش می‌خونم

"زخم‌هایمان را روی هم می‌گذاریم؛ خون‌هایمان قاتی می‌شود.
میگوید:
«دوست دوست تا روز قیامت»"*

از بین تمام قطع روابط خواسته و ناخواسته، از همه سخت‌ترشان دور شدن از رفیق دوران نوجوانی‌ست. همانی که تمام شور و شوق و احساسات خام تو را دیده‌ و از زبان خودت شنیده‌. همانی که در مقابلش بی‌نهایت بار گریه کرده‌ای و بی‌نهایت بار رها و سرخوشانه خندیده‌ای. همانی که همراهش تا صبح زیر پتو پچ‌پچ کنان از داستان‌ها و رازهای مگو گفته‌ای. آن دسته از یار و یاورانی که دوستشان داشته‌ای؛ قبل از اینکه به این سیل دوست داشتن‌ها شک کنی. همانی که در زمان دوستی با هم عهد بسته‌اید هیچ چیز و هیچ کس شما را از هم دور نکند. ‌و تمام دوران نوجوانی را صرف رویای جوانی‌ای کردید که با هر لحظه با او رقم می‌خورد. جوانی‌ای که بعدها سر می‌رسد و خالی از حضورش می‌گذرد. همانی که حالا و بعد از این همه سال که از هم دور شده‌اید، هنوز آهنگ صدایش در وجودتان شوری به پا می‌کند.  
*دوست کوچک | گلی ترقی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر