شمارهی خانهشان ۱۱۵ است. تقریبا انتهای کوچه میشود و من هر دفعه، همه ی این ۲۸ باری که خانهشان رفتم، ۱۰ خانه مانده تا برسم خسته میشوم. شمارهی خانه ها را نگاه میکنم که بدانم چقدر مانده و هر دفعه چشمم به شمارهی ۱۳۵ میافتد.
جمعههای اول هر ماه قمری خانم ت مراسم دعای ندبه دارد. وسط هال پذیرایی خانهشان یک پاراوان میگذارند تا قسمت مردانه را از زنانه جدا کنند. آقایان سمت در ورودی مینشینند و خانمها به سمت حیاط و کنار آشپزخانه. از ساعت هفت صبح مهمانها کم کم سر میرسند و طاهره خانم، عروسش، را در حال چایی ریختن و سفره چیدن میبینند. اینجا تنها خانهایست که چایی را روی سماور دم میآورند و توی استکان های شفاف میریزند و در سینی های نقش برجسته تعارف میکنند. سفرهی صبحانه را خوش رنگ و لعاب میچینند، پنیر تبریز و کره و مرباهای خانگی، شیر و کرن فلکس برای بچهها، تخم مرغ پخته، خیار و گوجه و سبزی و گردو را هم میگذارند، آپشن گرم را هم به صبحانه اضافه می کنند که بعضی وقت ها سوپ عدس است و بعضی اوقات هم یک غذایی که هنوز اسمش را نفهمیدم. با باقالی و خاگینه درست می شود. بر خلاف همهی مراسمهای مذهبیای که رفتهام، اینجا اول همه دور هم مینشینند و صبحانه میخورند، حال و احوال میکنند و بعد کم کم با جمع کردن سفره صدای دعا بلند میشود. ندبه را میخوانند و بعد هم عهد. آخر سر ام یجیب میخوانند و بعد همگی با هم صلوات میفرستند.
دعا و مراسم صبح همیشه برایم رنگ و حس دیگری دارد. به روزم برکت میدهد و حالم را تحت هر شرایطی بهتر میکند. اما مراسم خانهی خانم ت فرق میکند. چیزی که بیشتر حالم را خوب میکند تماشای آدم هاست. دخترهای جوان و دخترکهای کوچکشان. پیرزنهای پر شور و زنان میانسال پر دغدغه. تقریبا تمام آدمهای آن جمع خوشبختن و تماشای آدمهای خوشبخت بسیار بسیار لذت بخش است. دعا که تمام میشود طاهره خانم دوباره سفره میاندازد، این بار خودش هم میآید، خانم ت هم گوشه ی سفره مینشیند و پای چپش را دراز میکند. بحث میکنند سر ساعت قضا شدن نماز صبح، سر اینکه چطور دعا کنیم، چه موقع بهتر است. مامان مریم توضیح میدهد وقتی چیزی از خدا خواستی دست هات را صاف صاف به موازات سقف(آسمان) بگیر و اگر دفع چیزی را می خواستی پشت دستت را به سمت آسمان بگیر. بعد بحث بالا میگیرد و همه از تجربیات و دانستههاشان میگویند. آخر سر شروع میکنند به جمع کردن دوبارهی سفره و این بار اسراء شروع میکند به آموزش عربی که حبیبتی یعنی عشق من و عزیزم همان عزیزتی میشود. بعد همه بلند بلند تمرین میکنند به حبیبتی گفتن. سر به سر هم میگذارند و وسایل صبحانه را جابهجا میکنند. پنیرها بر میگردند توی قوطی حلبی، مرباها به ظرفهای شیشهای و سبزی توی کیسهی پارچهای که خراب نشود. طاهره خانم آرام و بیصدا ظرفها را میشورد و خانم ت مشغول خداحافظی میشود. سفره که بالاخره جمع شد، همین چند نفر باقیمانده شروع میکنند به خداحافظیهای شرقی. با هر قدم دو ساعت حرف میزنند. خانمی آن وسط داد میزند سلام علیکم جمیعا و طاهره خانم در جوابش میگوید مع السلامه. بعضی ها هم خداحافظ میگویند. خداحافظی آخر با خانم ت ست. وقتی با لبخند خوش آمدید میگوید و همه ی مهمانان را بدرقه میکند و عذرخواهی که ببخشید اگر کم و کسری بود. از خانه شان که بیرون میروم، احساس سبک بودن میکنم. هر موقع سال که باشد، موقع برگشت هوا خوب است.
جمعههای اول هر ماه قمری قدرت پرواز دارم.
دعا و مراسم صبح همیشه برایم رنگ و حس دیگری دارد. به روزم برکت میدهد و حالم را تحت هر شرایطی بهتر میکند. اما مراسم خانهی خانم ت فرق میکند. چیزی که بیشتر حالم را خوب میکند تماشای آدم هاست. دخترهای جوان و دخترکهای کوچکشان. پیرزنهای پر شور و زنان میانسال پر دغدغه. تقریبا تمام آدمهای آن جمع خوشبختن و تماشای آدمهای خوشبخت بسیار بسیار لذت بخش است. دعا که تمام میشود طاهره خانم دوباره سفره میاندازد، این بار خودش هم میآید، خانم ت هم گوشه ی سفره مینشیند و پای چپش را دراز میکند. بحث میکنند سر ساعت قضا شدن نماز صبح، سر اینکه چطور دعا کنیم، چه موقع بهتر است. مامان مریم توضیح میدهد وقتی چیزی از خدا خواستی دست هات را صاف صاف به موازات سقف(آسمان) بگیر و اگر دفع چیزی را می خواستی پشت دستت را به سمت آسمان بگیر. بعد بحث بالا میگیرد و همه از تجربیات و دانستههاشان میگویند. آخر سر شروع میکنند به جمع کردن دوبارهی سفره و این بار اسراء شروع میکند به آموزش عربی که حبیبتی یعنی عشق من و عزیزم همان عزیزتی میشود. بعد همه بلند بلند تمرین میکنند به حبیبتی گفتن. سر به سر هم میگذارند و وسایل صبحانه را جابهجا میکنند. پنیرها بر میگردند توی قوطی حلبی، مرباها به ظرفهای شیشهای و سبزی توی کیسهی پارچهای که خراب نشود. طاهره خانم آرام و بیصدا ظرفها را میشورد و خانم ت مشغول خداحافظی میشود. سفره که بالاخره جمع شد، همین چند نفر باقیمانده شروع میکنند به خداحافظیهای شرقی. با هر قدم دو ساعت حرف میزنند. خانمی آن وسط داد میزند سلام علیکم جمیعا و طاهره خانم در جوابش میگوید مع السلامه. بعضی ها هم خداحافظ میگویند. خداحافظی آخر با خانم ت ست. وقتی با لبخند خوش آمدید میگوید و همه ی مهمانان را بدرقه میکند و عذرخواهی که ببخشید اگر کم و کسری بود. از خانه شان که بیرون میروم، احساس سبک بودن میکنم. هر موقع سال که باشد، موقع برگشت هوا خوب است.
جمعههای اول هر ماه قمری قدرت پرواز دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر