۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

بیست و چهار فریم


قهر نیستیم. فقط حرف نمی زنیم. آنقدری که آخرین باری که حرف زدیم را یادم نمیاد. دروغ گفتم. یادم است. خوبِ خوب. زمستان بود. آخر اسفند. جمعه بود، بیست و چهارم. دو تا دماغ سرخ، دو جفت چشم که یک بند گریه کرده بودند و یک جفت شان آبشار ریمل شده بود. بعدش را یادم نمی آید. واقعا یادم نمی آید. قهر نکردیم. فقط حرف نزدیم. و بعد فراموش کردیم. همه ی روزهایی که حرف زده بودیم. همه ی حرف هایی که زده بودیم. قهر نیستیم. فراموش کرده ایم. فراموش شده ایم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر