قهر نیستیم. فقط حرف نمی زنیم. آنقدری که آخرین باری که حرف زدیم را یادم نمیاد. دروغ گفتم. یادم است. خوبِ خوب. زمستان بود. آخر اسفند. جمعه بود، بیست و چهارم. دو تا دماغ سرخ، دو جفت چشم که یک بند گریه کرده بودند و یک جفت شان آبشار ریمل شده بود. بعدش را یادم نمی آید. واقعا یادم نمی آید. قهر نکردیم. فقط حرف نزدیم. و بعد فراموش کردیم. همه ی روزهایی که حرف زده بودیم. همه ی حرف هایی که زده بودیم. قهر نیستیم. فراموش کرده ایم. فراموش شده ایم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر