۱۳۹۹ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

ناهار آن روز قیمه بود

پسر پستچی بسته‌ای‌ را از سوراخ نامه‌ها داخل انداخت اما پایین نیفتاد. صدایش را شنیدم و رفتم سمت در تا برش دارم که دیدم گیر کرده و باید از سمت دیگرِ در بیرونش بیاورم. در را باز کردم و یک جعبه با ابعاد ۷۵ در ۵۵ در ۳۰ سانت پشت در نشسته بود. چمدان آبی‌درباری‌ای که بعد از کلی مقایسه و چهار تلاش ناکام، به اشتباه، سه بار خریده بودم بالاخره آمده بود. جعبه را آوردم داخل، بازش کردم و چمدان را بیرون آوردم. بعد از آنکه قفل و چفت‌ها و چرخ‌ها را امتحان کردم، گوشه‌ی اتاق گذاشتم و چند دقیقه تماشاش کردم. دختر،عروسک مو قرمز فرفری را که انگار خودم باشد، آوردم و نشاندم روی چمدان. گفتم این شروع یک قصه‌ی تازه‌ست؛ یا تو را به خانه می‌برد، یا خانه‌ی جدید تو می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر