خانه به دوش نام دیگر حلزون است، نه فیل و زرافه. من یک فیلَم با زرافهی درون، پس این صفت حلزون در زندگی من چه میکند. حساب کردم و دیدم به طور میانگین هر دو سال یک بار مشغول اثاثکشی بودهام. از خانهای به خانهی دیگر، شهر دیگر، کشور دیگر. بعضی وقتها دلم خاطرههای تکراری میخواهد که مثلن بگویم هرسال اردیبشهت در دشت شقایق میچرخیدم، یا تابستانها در خیابانهای امیر آباد قدم میزدم یا سکوت شبهای شهرک تکرار مکرراتم میبود. یا حتی تجربهی منتظر اتوبوس ماندن در کنار زمین سبز و گاوهای در حال چرا. یا کوچه سربالایی ماههای اول دوری. یا هزار و یک خاطرهی دیگر، حتی همین روزهای شلوغ لندن. بارانهای موسمی. همهی این خاطراتی که هیچکدام دوام نمیآورند و هر کدام به قطر یک لایه کاغذ باقی میمانند. کتابی نمیشوند. حتی تو عادت داری بعد از هر سلام و احوالپرسی از من بپرسی کی میآیم، تا کی میمانم. پس به من خرده نگیر که همیشه حرف رفتن میزنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر