به ثبت احوال، دیروز.
اون مستند هنوز رو هارد درایومه، رو لپتاپم هست و احتمالن
تو کامپیوترم پیداش کنم. تنها چیزی که احتمال نمیدم هیچ وقت به وقوع بپیونده، اینه
که یه روز بالاخره تماشاش کنم. بعد از چند تجربه نافرجام از تماشای همون سکانس اول
فهمیدم این به درد من نمیخوره. بعدها فکر کردم شاید از عدم شناخت باشه. از عدم
آگاهی و علاقه و فلان و بهمان. میدونستم که شماها هم پیاز داغشو زیاد میکنید ولی
من با همون پیاز داغ کم هم نمیتونستم قبولش کنم. پس نشستم به گوش دادن اصل موضوع
و شکستی مفتضحانهتر. و چون کسی نمیدید تکرار چند بارهی این شکست مفتضحانه. قبول
کردم که نه آهنگ و نه فیلم مال من نیست. تا اینکه رسیدم به عصر پاییز امسال. وقتی
دلم میخواست یه برنده باشم. پس آلبوم «ضبطهای خانگی» رو انتخاب کردم. و باید بگم شکستها ادامه داشت تا اینکه رسیدم به این آهنگ. فارغ از عنوان درستش، شروع آرومش،
ریتم خوبش و لیریکس، دقیقن از جایی من یه برنده شدم که آهنگ قطع میشه. صدای تلفن
میاد (ثانیه ۴۵). کرت بلند میشه سمت تلفن میره و میگه که [کورتنی] خونه نیست.
بعد هم آروم آروم برمیگرده و ریکوردر رو خاموش میکنه. از این جا به بعدش در
تصورات من میره یه چایی دم میکنه و زیر نور آفتاب ظهر موهای (به نسبت) بُلندِ
بِلُندش رو توی صورتش رها میکنه.
از پاییز پارسال تا بهار امسال بارها و بارها این ترک رو
گوش دادم و هر دفعه بیشتر از قبل کیف کردم. برخلاف خیلی از مردم دنیا کرت کوبین رو
با زندگیش به یاد میارم، نه با مرگش. لذت
میبرم از تصور دوباره و چند بارهی یک روز معمولی و سکوت حاکم در فضا. و البته به
آتش کشیدن باران.
حالا یه برندهم اما تنها احتمالی که سر جاش مونده اینه که
هیچ وقت اون مستند رو نخواهم دید چون دلم میخواد تصویری که خودم دارم درست باشه.
نه واقعیتی که همه بهش ایمان دارن. و خب اتفاق هم افتاده و شکی نیست.
کرت برای کورتنی همیشه ۲۷ ساله میمونه.
به طبیعت، امروز.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر