۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

يك روز

١- زي براي نماز صبح بيدارم كرده. ميپرسم چرا بيدارم كردي؟ مي‌گويد براي نماز. مي‌پرسم كدام نماز؟ مي‌گويد نماز صبح. مي‌پرسم چطور بايد خواند؟ جوابش را يادم نمي‌آيد

٢-

٣- استاد ايميل داده تا نيم ساعت ديگر برسي كارت راه ميفتد وگرنه فراموشش كن. آماده خروج از خانه كه مي‌شوم كيف پولم نيست. تمام خانه، از زير مبل و تخت تا توي كيف و چمدان را ميگردم. اخرين بار كي استفاده كردم؟ ديروز بيرون بودم. وقتي رسيدم كجا گذاشتم؟ دو تصوير توي ذهنم مي‌آيد؛ يكي روي تخت، يكي روي دسته‌ي مبل. هرچه به مغزم فشار مي‌آورم يادم نمي‌آيد كدام تصوير قديمي‌تر است. اصلن به كدام روز مربوطند؟ يادم نمي‌آيد. اشكم اين جور موقع‌ها آماده ست. 

٤- برسم به يك آينه و محكم بخوابانم پاي گوش خودم. اين چندمين بار است كه ليست مي‌نويسم تا يادم نرود، بعد وقت خريد ليست را نميخوانم و به خانه كه ميرسم دو سومش را يادم رفته بخرم.

٥- كارت مترو را ميزنم و وارد مي‌شوم بعد محكم به پيشاني‌ام مي‌زنم. آقا ببخشيد، من قرار نبوده مترو سوار شوم. مي‌تواني بليطم را كنسل كني؟ آره مشكلي نيست. كدام اتوبوس را بايد بگيري؟ يادم نمي‌آيد. 

٦- به وقت نوشتن اين‌ها شماره دو را يادم نيامد. مي‌دانستم شماره دو وجود دارد، ولي مربوط به چه مي‌شد؟ يادم نمي‌آيد. 

اينترنت پر است از جمله‌هاي قصاري كه به آدم‌هاي كم حافظه و فراموش كار حسودي مي‌كنند. كه شما بي‌خيال همه چيز هستيد. ولي قضيه به اينجا ختم نمي‌شود. آنجايي كه بايد فراموش كني، انگار براي هميشه در ذهنت حك شده، آنجايي كه بايد به ياد آوري، تمام مغزت تبديل به يك فضاي سفيد مي‌شود. تو مي‌ماني و سرگرداني. تو مي‌ماني و تقلاي به ياد آوردن اينكه چرا الان از قطار قرمز پياده شدم؟ مقصدم كجا بود؟ اگر به فراموشي آگاه باشي زجر مي‌كشي. وقتي نمي‌تواني عكس‌هاي توي ذهنت را طبقه بندي كني كه كدامشان مربوط به چه وقتند. وقايع در بعد زمان گم مي‌شوند و تو جايي ميان زمين و آسمان معلق مي‌ماني.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر