Her (2013)
بارها پیش آمده وسط آن شهر درندشت گم شوم. یا بدتر، پیدا نشوم. پیش آمده که چند دقیقه مانده به قرار مهمی، خروجی مدرس جنوب را رد کنم و وسط حکیم سرگردان بمانم. یا مثلا توی حقانی که هر قرن یک بار از آنجا رد میشوم، هاج و واج بمانم که چطور خودم را به آب و آتش برسانم. یا پیش آمده که برای بار اول بخواهم بروم خانهی جدید عزیزی آن سر شهر، و ندانم از چطور از میرداماد میشود رسید به گلبرگ. یا حتی درست وقتی با اعتماد به نفس کردستان را بالا میروم، یک دفعه با بسته بودن خروجی ملاصدرا روبرو شوم و باز هم انگار میان زمین و هوا. اگر قصد به نوشتن باشد، حالا حالاها میتوانم ادامه دهم که مثلا نشستهام بالای پارکوی و سریعترین راه به میدان آزادی کجاست. یا اصلن کجای شهر طرح میشود. چطور طرح را دور بزنم و الی آخر. اگر جایی خارج از تهران این بلاها سرم بیاید، گوگل مپ میشود ناجی. توی تهران اما قضیه فرق میکند. گوگل هرچقدر هم پیشرفته باشد من بهترش را دارم. زنگ میزنم که فلان جام، گم شدهام، یا فلان جا را پیدا نمیکنم، راه نشانم بده. و همیشه راه حل دارد. نه راه حلهای گوگل مپی. خیلی دقیقتر و ویژهتر. مثلا میگوید ۳۰۰ متر که رفتی یک درخت میبینی، از درخت که رد شدی چهار موزاییک بشمر و به چپ بپیچ. دقیقتر میشود که حالا روبرویت فلان مغازهاست، ادامه بده و خودت را به بهمان جا برسان. همینقدر دقیق و زیرکانه و به زبان خودش آدرس را میدهد و تو احساس میکنی وسط یک بازی جذاب هستی. همین مسیرِ به ظاهر عادی و حوصله سربر برایت دیدنی میشود. و از همه مهمتر خیالت راحت است که گم نمیشوی. هیچ جوره. راه پر از نشانه است و راهبان کاربلد.
همهی اینها را گفتم، اما همهش فقط قسمت کوچکی از ماجراست. معجزه اینجاست که توی زندگی واقعی هم همینطور است. کم بیاوری، گم شوی، وسط دو راهی بمانی، پیدا نشوی، شک داشته باشی، همه جوره هست تا مستاصل و میان زمین و هوا نمانی. راه نشانت میدهد و فقط این نیست. همراه است. حواسش هست که گم نشوی، بیراهه نروی، راه طولانی را انتخاب نکنی، راه امن را بشناسی و بعد دوباره مثل همان آدرس دادن، مسیر را به چشمت تماشایی و هیجان انگیز میکند. حالا گیرم خیلی از این وقتها، در دوستها نشسته باشد، ولی هیچگاه دلیل نمیشود که حواسش پرت شود و مرا وسط راه بی نام و نشان رها کند. این است که اسمش میشود دوست. رفیق.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر