۱۳۹۴ تیر ۷, یکشنبه

ظهر تابستان است*

دخترک نشسه لبه‌ی ایوان. پاهاش را گذاشته روی موزاییک داغ. موهای نم دارش را ریخته دور سرش، پهن کرده زیر آفتاب. دست‌هاش را رو به روی صورتش گرفته و ناخن‌های شکسته‌اش را تماشا می‌کند. مورچه‌های صف کشیده را می‌شمارد و به همه‌ی این روزها فکر می‌کند. به گذشته‌های خانه. به روزهای در راه. 

*سهراب سپهری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر