گاهی درد به آنجا میرسد که تمام جان دستها را میگیرد، شبیه یک زالو در وجود، که خون درون رگها را تا قطرهی آخر میمکد. تا جایی پیش میرود که نتوانی ناله و فغان را توی مشتت بپیچی و محکم فشار دهی، بلکه دهان بسته بماند. و آنقدر بی جان میشوی که اشک توی چشمها جمع میشود ولی نای سرازیر شدن ندارد.
*قیصر امینپور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر