۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

گوشه

مشغول آماده کردن صبحانه، با میهمانم حرف می‌زدم. پرتقال‌ها را برای آب گرفتن نصف، و موز را توی مخلوط کن خرد می‌کردم. دلکش تنها منشین می‌خواند.
بوی چلو گوشت ناهار توی خانه پیچیده. مهمان مشغول کارهایش بود و من آستین بلوز جدید را کوک می‌زدم و چرخ‌ خیاطی را آماده می‌کردم. دلکش امید جانممی‌خواند. 
چای عصرانه دم آمده. با مهمان نشستیم به نوشیدنش. او با خرما. من تلخ. دلکش چو اسیر دام توام می‌خواند.
یکی دو ساعت بعد شام. مهمان خستگی در می‌کرد. من توت‌فرنگی‌ها را می‌شستم تا برای صبحانه‌ی فردا مربا درست کنم. دلکش سکوت شب می‌خواند. 
افتادم به جان آشپزخانه. به فرار از فکر و خیال. به تمیز کردن و جابه‌جایی و پر کردن نمکدان‌ها. دلکش آشفته حالی می‌خواند.
نشسته‌ام به نوشتن این سطرها. چقدر دلم می‌خواست دلکش عاشقم من بخواند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر