۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

یاس رونده


مامان آمده بود. با خودش مربای به آورده بود و آلبالو. و سبزی قرمه و آش و پلو. و لباس‌های رنگارنگ تابستانه و روسری‌های سبز و سورمه‌ای. و کتاب شعر و زندگی اخوان ثالث. با خودش حتی چهارپایه‌ی کوچک آورده بود تا مجبور نباشم دستانم را برای برداشتن چیزی بکشم. و حواسش بود عرق نسترن و بهارنارنج و بیدمشک بیاورد. به محض ورودش بوی لوبیاپلو توی خانه پیچید و فردایش بوی چای لاهیجان و صبحانه‌ی آماده. شب‌ها با همه‌ی خستگی‌ش برای سریال دیدن همرا‌هی‌مان می‌کرد و خرید شنبه‌بازار حالا کار او شده بود. قابلمه‌ی جدید برای پلوپز آورده بود که ته‌دیگ‌‌ سالم بخوریم. و بعد با ترب برایمان مربا درست کرده بود تا بعد از شام توی ماست بریزیم و برای دسر بخوریم. یادش مانده بود کیسه نمک بیاورد که گرم کنم و بگذارم پشت گردنم و شب‌ها دست‌هایم را ماساژ می‌داد تا دردش کم‌تر شود. گلدان‌ها را تر و تمیز کرد و کفش‌ها را به ترتیب پوشیده شدنشان چید. به سفر رفتیم و برایمان در ناکجاآبادی که بودیم آش‌رشته پخت. مریض که شدم آبلیمو و عسل و شیر تخم‌مرغ را سریع تجویز کرد. دست من را گرفت و برد خرید و برایم پیرهن آبی سیر با گل‌های سرخ خرید. و کیف دستی لیمویی و کفش‌های سورمه‌ای. برای سفره هفت‌سین نان پخت و هوای خانه به قدری گرم شد که پنجره‌ها را باز کردیم تا نسیم نیمه‌بهاری توی خانه بیاید. 
مادرها همینند، می‌آیند و همه چیز را سر و سامان می‌دهند، و بر می‌گردند تا نقطه‌ی دیگر دنیا را سر و شکل دهند. این‌گونه است که دنیا متعادل می‌ماند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر