(زمستان ۲۰۱۲)
آدمیزاد
طومار طولانی انتظار استای پرنده،
ولی توخال یک نقطه در صفحه ارتجال حیاتی*
طومار طولانی انتظار استای پرنده،
ولی توخال یک نقطه در صفحه ارتجال حیاتی*
انتظار به لحظه لحظههای عمر من گره خورده و برایم ملموسترین حس جاری در زندگیام است. انتظارهای دقیقهای و ساعتی، انتظار برای روزها و ماهها و سالها. انتظار برای وصال و وداع؛ تحمل همهشان ممکن است، گاهی بسیار سخت و هیچگاه آسان نیست. من انتظار را خوب فهمیدهام، خوب به خورد جانم دادمش، یاد گرفتهام که چطور باید برای یک ساعت منتظر ماند و چطور تقویم را به ماههای چشم به راهی تقسیم کرد. هزار سال انتظار را هم میشود نِشَست و صبوری کرد اما؛ ۹۹۹ سال و ۳۵۵ روزش به کنار، ده روز آخر آدم را جان به سر میکند. انگار که شیرهی تمام آن هزار سال توی این ده روز باشد.
این گونه است که عاجزانه از جناب اسفند خواهش میکنم هر طور شده سر و تهش را هم بیاورد. زمستان طولانیای را منتظر بودهام.
پینوشت؛ متن را که مینوشتم دلم برای پرنده خطاب شدن پر کشید و به یاد خانهای که پرواز نام داشت افتادم. خانهای که هنوز هم از ویران کردنش خرسندم. هرچقدر هم که بال و پرم گرفت و بر سر جای نشاند.
*سهراب سپهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر