من و زی دنیایمان هر روز شبیهتر میشود. یک رنگ و یک شکل. زی صبورترین دنیای من است. از بچگی هم همینطور بود. خیلی وقتها مراعات من را میکرد، کمکم میکرد و ثابت میکرد خواهر بزرگتر بودن هیچ هیچ هیچ به سن نیست. هر کس میفهمد ما با هم زندگی میکنیم، یک 'چه عالی' و 'خوش به حالتان' پشت سر حرفش اضافه میکند. اوایل این خوشا به حال بودن را نمیفهمیدم. تا اینکه ده روز بدون زی زندگی کردم و معلوم نبود که بتوانیم دوباره کنار هم زندگی کنیم یا نه. توی آن روزها به اندازهی همهی عمر جایش خالی بود. با خودم فکر میکردم چطور اول کار میخواستم بدون زی مرحلهی جدید را شروع کنم و مغرورانه هم به خود میبالیدم که هیچ نیازی به کسی ندارم. توی آن ده روز فهمیدم خیلی هم غلط کردم از این فکرها به مغزم خطور کرده و بعد بیشتر قدرش را دانستم. هیچ کس توی دنیا مرا به این شفافی نمیشناسد. همدم هر لحظهی من نبوده است و در تمام این مراحل همراه من نبوده است. هیچ کس با آرامش به داد و فریادهای من گوش نکرده و هیچ کس به انذازهی او در مقابل من سکوت نکرده. هیچ کس به اندازهی او اشکهای مرا نفهمیده و هیچ کس به اندازهی او با من بلند بلند نخندیده. تا به حال کسی به اندازهی او هر شب و هر روز و با هر وعده برای غذاهایی که پختهام ابراز احساست نکرده و هیچ کسی در زندگی من اینقدر همیشگی و پررنگ نبوده. بعضی وقتها توی سکوت راه میرویم و میترسیم که نکند حرفهایمان تمام شده باشد، نکند دیگر راهمان جدا شود و درست در آن لحظه همزمان سکوت را میشکنیم و میبینیم مثل هزاران بار دیگر داشتیم به یک موضوع فکر می کردیم و هر دفعه از این موضوع بیاندازه ذوق میکنیم. اصلا مهم نیست نفر قبلی چه آهنگی را گوش میداده، مثل یک مسیر ممتد، نفر بعدی فقط دکمه ی پلی را میزند. زی لیست خرید آشپزخانه را برعکس مینویسد و من بی آنکه از او دلیلش را بپرسم به همین کار ادامه می دهم. پیش زی نیازی نیست غیبت کنی، او همه چیز را میداند و این همیشه مایهی آرامش من بوده. کسی توی این دنیا هست که همه چیز را از من میداند. زی، نورِ من است. تولدش مبارک من است. لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر