۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

یک اتاق پر از چتر شکسته دارم

باران می بارد
و من ساعت ها تماشایش می کنم،
بی آنکه قلبم درد بگیرد. بی آنکه بی حوصله شوم. 
باران می بارد و من عین خیالم نیست 
انگار که امیر قوی ترین ترین لشکر دنیا در دلم باشم. فاتح سخت ترین قله ی زندگی ام شده ام. 
حالا آسمان هر چقدر دلش می خواهد ببارد و مرا از خورشید محروم کند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر